زمان مطالعه: 1 دقیقه
باز کن دستت را ...

باز کن دستت را ...

  بچه ها لال شوید بی ادب ها ساکت سخت آشفته و غمگین بودم به خودم می گفتم: بچه ها تنبل و بد اخلاقند دست کم...

 

 

بچه ها لال شوید
بی ادب ها ساکت
سخت آشفته و غمگین بودم
به خودم می گفتم:
بچه ها تنبل و بد اخلاقند
دست کم میگیرند
درس و مشق خود را ...
باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم
و نخندم اصلا
تا بترسند از من
و حسابی ببرند ...

 

خط کشی آوردم،
در هوا چرخاندم!
چشم ها در پی چوب تنبیه، هر طرف می غلطید
مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید!

 

اولی کامل بود خوب،
دومی بد خط بود
بر سرش داد زدم ...
سومی می لرزید ...
خوب، گیر آوردم !!!
صید در دام افتاد
و به چنگ آمد زود ...
دفتر مشق حسن گم شده بود
این طرف، آنطرف، نیمکتش را میگشت
تو کجایی بچه؟؟؟
بله آقا، اینجا
همچنان میلرزید ...
" پاک تنبل شده ای بچه بد "
" به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند "
" ما نوشتیم آقا "

 

باز کن دستت را ...
خط کشم بالا رفت، خواستم بر کف دستش بزنم
او تقلا میکرد
چون نگاهش کردم
ناله ی سختی کرد ...
گوشه صورت او قرمز شد
هق هقی کرد و سپس ساکت شد ...
همچنان میگرید ...
مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله

 

ناگهان حمدالله، در کنارم خم شد
زیر یک میز، کنار دیوار،
دفتری پیدا کرد ...
گفت: آقا ایناهاش
دفتر مشق حسن !
چون نگاهش کردم
عالی و خوش خط بود
غرق در شرم و خجالت گشتم
جای آن چوب ستم، بر دلم آتش زد
سرخی گونه او، به کبودی گروید ...

 

صبح فردا دیدم
که حسن با پدرش و یکی مرد دگر
سوی من می آیند ...
خجل و دل نگران،
منتظر ماندم من
تا که حرفی بزنند
شکوه ای یا گله ای، یا که دعوا شاید
سخت در اندیشه ی آنان بودم
پدرش بعد سلام،
گفت : لطفی بکنید،
و حسن را بسپارید به ما
گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟
گفت این خنگ خدا
وقتی از مدرسه بر می گشته
به زمین افتاده
بچه ی سر به هوا،
یا که دعوا کرده
قصه ای ساخته است
زیر ابرو و کنار چشمش،
متورم شده است
درد سختی دارد،
می بریمش دکتر
با اجازه آقا ...

 

چشمم افتاد به چشم کودک ...
غرق اندوه و تاثر گشتم
من شرمنده معلم بودم
لیک آن کودک خرد و کوچک
این چنین درس بزرگی می داد
بی کتاب و دفتر ...
من چه کوچک بودم
او چه اندازه بزرگ
به پدر نیز نگفت
آنچه من از سر خشم، به سرش آوردم

 

عیب کار از خود من بود و نمیدانستم
من از آن روز معلم شده ام
بعد از آن روز دگر،
در کلاس درسم
نه کسی بد اخلاق،
نه یکی تنبل بود
همه ساکت بودند
تا حدود امکان درس هم میخواندند
من به یاد آوردم این کلام از مولا (ع)
که به هنگامه ی خشم
نه به فکر، تصمیمی
نه به لب، دستوری
نه کنم تنبیهی

 

یا چرا اصلا من عصبانی باشم
با محبت شاید، گرهی بگشایم
با خشونت هرگز ....

 

- شعر از: محمد علی غنی پور

نظر خود را درباره «باز کن دستت را ...» در کادر زیر بنویسید :
لطفا شرایط و ضوابط استفاده از سایت آسمونی را مطالعه نمایید
ارزیابی مهاجرت
: برای دریافت مشاوره درباره باز کن دستت را ... فرم زیر را تکمیل کنید

هزینه مشاوره ۳۰ هزار تومان می باشد

پاسخ مشاوره شما ظرف 1 روز کاری در پنل شما درج می شود و پیامک دریافت می کنید


دسته بندی های وب سایت آسمونی

آسمونی شامل بخش های متنوعی است که هر کدام از آنها شامل دنیایی از مقالات و اطلاعات کاربردی می باشند، شما با ورود به هر کدام از دسته بندی های مجله اینترنتی آسمونی می توانید به زیردسته های موجود در آن دسترسی پیدا کنید، برای مثال در دسته فیلم و سینما؛ گزینه هایی مثل نقد فیلم، معرفی فیلم ایرانی، فیلم بین الملل، انیمیشن و کارتون و چندین بخش دیگر قرار دارد، یا بخش سلامت وب سایت شامل بخش هایی همچون روانشناسی، طب سنتی، نکات تغذیه و تناسب اندام می باشد.