- آسمونی
- مجله اینترنتی
- فرهنگ و تاریخ
- داستان و حکایت
- داستان های دم عید - باران
داستان های دم عید - باران
داستان های دم عید - باران نویسنده : لیلا شاهپوری ستاره و همسرش صادق بالاخره روز 28 اسفند با تنی خسته از بیمارستان به منزل برگشتند آنها جزء پرستاران بیمارستان هستند . ستاره روزهای سختی داشت , از یک طرف کار بیمارستان و خستگی های خاصی که در آنجا وجود دارد و از طرفی دیگر ادامه تحصیل و دانشگاه و .... صادق هم درست مثل ستاره باید هم درس می خواند و هم خرید خانه را انجام می داد . ستاره و صادق هر کاری می کردند تا برنامه ریزی کنند و خرید عید را انجام دهند ولی متاسفانه هیچ روزی فرصت نشده بود. آپارتمانی را که آنها اجاره کرده بودند پنجره های بزرگی داشت و متاسفانه بخاطر تورم و وامی که داشتند , نمی توانستند کارگر بگیرند و باید در خرج کردن حقوقشان دقت میکردند تا کفاف یک ماه را بدهد . صبح روز 29 اسفند بود که به بازار رفتند و با کلی خرید به منزل برگشتند . تا ستاره مشغول خرد کردن مرغ و گوشت شد , صادق شروع کرد به جارو برقی کشیدن. شب ساعت20:27:07 قرار بود سال تحویل شود , بنابراین دیگر وقتی نبود که صادق استراحت کند . صدای مردم و تردد ماشین ها در خیابان بیشترشده بود انگار که جهان رو به اتمام بود. ستاره پس از کارهایش رو به صادق کرد و گفت : صادق جان ! الان پارچه ها رو میارم تا شیشه ها رو پاک کنی . صادق با تعجب گفت : الان ! ساعت 6 عصر شده !! ستاره نگاهی معنا دار به صادق انداخت و گفت : آخه من هنوز کلی کار دیگه دارم ! بعد از اینکه سفره هفت سین رو چیدم میام و بهت کمک میکنم . آفرین پسر خوب ! تو شروع کن من زودی میام . صادق که چاره ای نداشت و در طی یک سال شیشه ها از بیرون حسابی دودی و کثیف شده بود بنابراین پارچه ها را گرفت و شروع کرد به تمییز کردن شیشه ها. ساعت 20:19 دقیقه است که این زن و شوهر جوان خسته ولی خندان کنار سفره هفت سین نشسته اند با شیشه های تمیز که با صدای 20:27:07 ستاره و صادق خوشحال به همدیگر نگاه کردند که ناگهان صدای رعد و برق و بارش شدید باران بیشتر آنها را به وجد آورد . ستاره و صادق به پنجره های تمیز که حالا بارانی و خیس شده بود نگاه میکردند . پس از دو ماه آسمان آلوده و دودی , حالا باران جلایی به آسمان میداد ولی متاسفانه پنجره های آپارتمان ها گلی و کثیف شده بود , با اینحال ستاره و صادق لااقل با دیدن این باران زیبا سر شوق آمده بودند و کثیفی پنجره ها آنها را دلگیر نکرده بود . سال نو پیشاپیش مبارک .