بیوگرافی مرد طبیعت ایران به زبان خودش
خبر فوت محمدعلي اينانلو تلخ بود، تلخي خبر چند حوزه را درگير کرد از خبرنگاران ورزشي تا علاقه مندان طبيعت. متن زير گزيده اي از چند گفت و گوي اينانلو است با رسانه هاي مختلف، خوانش حرف هاي اينانلو سير يک زندگي موفق را پيش رويتان مي گذارد، صرف نظر از اينکه علاقه مند به کارهاي او بوده ايد يا نه، با خواندن متن چيزهاي زيادي دستگيرتان مي شود.
ما از ايل شاهسون هستيم. پدرم هدايتالله خان اينانلو است. ايل شاهسون در دامنههاي سبلان و دشت مغان زندگي ميکنند. زماني که من به دنيا آمدم بيشتر ايل تخت قاپو(ساکن شدن ايل در يک منطقه و ييلاق و قشلاق نکردن) شده بود، ولي من اين خوشبختي را داشتم که سالهاي اول کودکي را در چادر زندگي کنم. دور تا دور ما صداي آب جاري، صداي پرندهها و صداي باد ميآمد و اين حس با من باقيماند. در دوران دانشجويي سفرهايم آغاز شد. اصفهان، شيراز، خراسان و… به سفرهاي خارجي هم رفت
هشت ساله ي آسفالت نديده!
علت علاق? من به طبيعت و سفر کردن همين ژن ايلياتي من است. در واقع من در طبيعت به دنيا آمدم و زندگي کردم و تا هشت سالگي من که به تهران آمديم، حتي هنوز آسفالت نديده بودم. طبق رسوم زندگي ايلياتي، از صبح که بيدار مي شديم، چند نفر موظف بودند که مراقب من باشند، اما من هم? آنها را “قال” مي گذاشتم، “جيم” مي شدم و به باغ و دشت و مزارع مي رفتم؛ و موقعي که در ميان گندم زار دراز مي کشيدم، مارها، مارمولک ها وحشرات روي بدنم مي آمدند، مي خزيدند و من با آنها حرف مي زدم
ورزشکار همه فن حريف
پدرم و علي آقا سه چيز به من آموختند: سوارکاري- تيراندازي و راستگويي. من به شدت از دروغ گفتن و دروغ شنيدن بدم مي آيد و اين خصلتم را مديون تربيت ايلياتي خودم هستم.با اين ورزش هاي ايلياتي بزرگ شدم، مشتي زني ياد گرفتم، کشتي ياد گرفتم، چلتوق ياد گرفتم…
بعدها که به تهران آمده بوديم، علاوه بر تيراندازي با تفنگ، من به تيراندازي با کمان هم علاقه مند شدم و اين رشته را ادامه دادم؛ تا جايي که قهرمان کشور شدم. فعاليت در رشته واليبال را هم از دور? دبستان شروع کردم وبه صورت حرفه اي ادامه دادم تا جايي که دعوت به حضور در تيم ملي هم شدم. بعد هم عضو تيم واليبال، بسکتبال و دوميداني دانشکده ادبيات دانشگاه تهران هم بودم.
فراري از درس:
نه، هيچ وقت! درس را دوست نداشتم، اما به مطالع؟ آزاد خيلي علاقه دارم. به طوري که زندگي کردن بدون کتاب براي من کاملاً بي معني است، در همان زمان، معلمي داشتم به نام آقاي نوح اسفند. ايشان عضو هيئت تحريري? مجل? توفيق بودند و باعث شدند براي اولين بار، مطلبي از من، در مجل? توفيق چاپ شود. وقتي که من اسم خودم را پاي آن مطلب ديدم، چنان خوشحال شدم که همان لحظه از مدرسه بيرون رفتم و تا خانه دويدم و همين امر، باعث ادام? فعاليت من و ايجاد انگيز? هر چه بيشتر در من شد.
گزارشگر واليبال:
اولين گزارش من هم مربوط به گزارش تيم “زسکا موسکا” بود که به ايران آمده بودند و چون اوايل کارم بود و آماتور بودم، با تأنّي خاصي گزارش را ارائه مي دادم که حتي بعداً دوستان در روزنامه هاي ورزشي، از جمله همين اردشير خان لارودي، سر به سرم گذاشتند. در آن زمان، هر کسي در رشته اي خاص تخصص داشت. مثلاً آقاي بهمنش در کشتي و دوميداني تخصص داشتند، مانوک خدابخشيان در فوتبال، ايرج اديب زاده در دوچرخه سواري داشت و خلاصه هر کسي در حوزه اي متخصص بود و من هم در واليبال تخصص داشتم.
خبرنگاري عشق يا مرض؟
بعضي ها مي گويند خبرنگاري عشق است، اما من معتقدم که “مرض” است! يک روز سيروس علي نژاد با من تماس گرفت از من خواست که يک مطلب راجع به کلاردشت بنويسم، من هم در پاسخ گفتم: ” سيروس! من تصميم گرفتم که ديگر روزنامه نگاري نکنم”. ايشان هم گفتند: “خب هر طور راحتي” و گوشي را قطع کرد! همان شب، مطلب را برايش نوشتم. صبح که شد تلفن را برداشتم، تماس گرفتم. به محض اينکه سيروس گوشي را برداشت و صداي من را شنيد گفت: “صبر کن، صبر کن، اون مرض رو من هم دارم! مي دونم مطلب رو نوشتي!”
دو کيلو ناسزا
شايعه اي مبني بر اينکه من شکار زده ام، براي من درست کردند.در ايلات و عشاير، شکار يک فضيلت محسوب مي شود و اصلا، مردي که شکار نمي کرد فکر مي کردند که مشکلي دارد. من با تفنگ بزرگ شدم. اما حالا بيش از هفده سال است که من به شکار نرفتم و شايد اولين شاهسوني باشم که تفنگ را زمين گذاشته، سال هاست که ديگر دل شکار کردن ندارم. حالا شما تصور کنيد که براي من، چنين شايعه اي درست کنند و بدتر از آن، جوانان ما، بدون لحظه اي تفکر، اين شايعه را پخش کنند!
تصورش را بکنيد که حدود “دو کيلوگرم” براي من ناسزا ارسال شد! خودتان حساب کنيد که هر کيلوگرم، چند ورق A4 مي شود؟ و روي هر ورق A4 چند تا کامنت مي توان نوشت؟
رفيق هاي بي معرفت و بد حساب:
به نظر من اکثر مديران رسانه ها، “رفيق هاي بي معرفت و بدحساب” ما محسوب. بد حسابند به اين دليل که حقوق و دستمزد بچه ها را به موقع پرداخت نمي کنند، و آنها را بيمه نمي کنند، بي معرفتند به اين دليل که وقتي يک خبرنگار، مطلبي انتقادي راجع به عملکرد يک نهاد، سازمان و يا فردي خاص مي نويسد، اين کار را به اتکاي خبرگزاري و يا روزنامه اي که در آن مشغول به کار است انجام مي دهد. در نتيجه، اگر هر کس عکس العملي نشان داد، بايد آن روزنامه پشت آن خبرنگار بايستد و از او حمايت کند. در حالي که اينطور نيست و اصولاً اينگونه است که آنها، بلافاصله پشت خبرنگار را خالي مي کنند. در نتيجه يک خبرنگارِ هيچ کاره مي ماند و يک سازمان، وزارتخانه يا…
از مسئولين رسانه اي مي خواهم که با معرفت و خوش حساب باشند، از مسدولين غير رسانه اي هم مي خواهم که انتقاد پذير باشند.
مستند ساز رکورد دار
ميتوانم بگويم که من رکورددار برنامههاي ايرانشناسي در تلويزيون هستم و هزاران ساعت برنامه در اين رابطه توليد کردهام؛ در شبکههاي 2، چهار، مستند و جامجم. حتي قديميترين برنامه شبکه جامجم تحتعنوان «ايران، جهاني در يک مرز» متعلق به من است. من در اين برنامه، اين مملکت را به ايرانيان و مردم دنيا شناساندم.
جهانگردي به جاي نفت
من حدود 12 سال پيش فيلم «جهانگردي به جاي نفت» را ساختم که به تازگي برخي درباره اين مساله حرف ميزنند. من در آن زمان جهانگردي را به جاي نفت پيشنهاد کردم که اگر گوش شنوايي بود، امروز با نفت بشکهاي 50 دلار به دست و پا نميافتاديم و از لحاظ گردشگري پيشرفت زيادي کرده بوديم. اما علت اصلي اولويت داشتن گردشگري اين است که کشور ما يکي از جوانترين کشورهاي دنياست و 70 درصد جمعيت کشور ما، جوانها هستند. در عين حال، افغانستان که همجوار ماست، بزرگترين توليدکننده مواد مخدر جهان است. من معتقدم که بيکاري، امالفساد است. من دو پسر دارم و ميدانم که اگر جوانها بيکار باشند، ممکن است به تدريج به انحراف کشيده شوند.
مرد رسانه
من در اصل يک فرد رسانهاي هستم. يعني اگر من برنامه گردشگري را براي تلويزيون ساختهام، به اين دليل بوده که با رشتهام در ارتباط بوده است. اگر در رشته تبليغات کار کردهام و هنوز هم عضو انجمن جهاني تبليغات هستم، به اين دليل است که حوزهاي از رسانه است. اگر مؤسسه طبيعت را راهاندازي کردهام، باز هم بخشي از آن به رسانه مربوط ميشود.
صداي خاص:
اولويت من، کار رسانهاي مکتوب است و خيلي هم بد نمينويسم. من آشنايي زيادي با کامپيوتر ندارم و اخيراً بچهها به من ياد دادهاند چطور با تبلت کار کنم. چندي پيش، سايتي را ديدم که بهترين صداها را با مثالهاي عيني شناسايي و معرفي کرده بود. مثلاً نوشته بود که صداي بم زنانه چنين تعريفي دارد يا صداي سوپرانو، فلان تعريف و مختصاتي دارد. براي صداي «باس» يا بم مردانه هم تعريفي ارائه کرده بود و دو مثال براي آن معرفي کرده بود؛ محمدعلي اينانلو و محمد نوري.
سينما و حاتمي کيا
با حاتميکيا شرط کردم و گفتم که وقتي تو کارگرداني ميکني، من اجازه ميخواهم که به فاصله يکي دو متر پشت سرت بايستم. او باز هم تأکيد کرد که مشکلي ندارد من پشت سرش بايستم. در آن شرايط ديدم که اين فرد در انتخاب جاي دوربين و کارهاي ديگر چقدر باهوش است. بعد از اينکه کارمان در فيلم ارتفاع پست تمام شد، حاتميکيا از من پرسيد که به چه نتيجهاي رسيدي؟ گفتم که من فيلم خودم را خودم کارگرداني نخواهم کرد. من ترجيح ميدهم بهعنوان مشاور در کنار کارگرداني مثل تو بايستم. وقتي علت را جويا شد، به او گفتم که سينما خيلي بيرحم است و من به اين حد بيرحم نيستم.
مسافر ماشين باز:
من در 30 سال گذشته، 4 ميليون کيلومتر در ايران سفر کردهام. اين يک ادعاي بيحساب و کتاب نيست و کيلومتر شمارهاي ماشينهاي من در اينباره شهادت ميدهند. من هر ماشيني را که ميخرم، 400 هزار کيلومتر با آن رانندگي ميکنم و اگر از بين نرفته باشد، از پرتگاه سقوط نکرده باشد يا سيل آن را نبرده باشد، آن را رنگ و تودوزي ميکنم و در مزرعهام ميخوابانم. هنوز هم چند ماشين دارم که چنين وضعيتي دارند
من در کانادا خودرو اجاره کردم و تمام مناطق شرقي، غربي، شمالي و مرکزي اين کشور را گشتم. هر کسي که به کانادا ميرود، براي استراحت و تفريح ميرود اما من در آنجا هم مثل ايران زندگي کردم.کاشف خستگي ناپذير..
مثلاً کلاردشت را من معروف کردم اما امروز از کلاردشت چيزي باقي نمانده است. حتي جنگل ابر را من براي نخستين بار معرفي کردم اما چارهاي هم نيست؛ اين مملکت متعلق به جوانهاست و آنها بايد بروند و مناطق مختلف کشور را ببينند. البته لازم است که محيط زيست را ملاحظه کنند. ما در کوير لوت چيزهايي کشف کرديم که براي نخستين بار در ايران کشف شد اما متأسفانه به آنها توجه نشد. از دانشگاههاي آمريکا به من جواب دادند اما وقتي من گزارشي به فارسي و انگليسي تهيه کردم و براي دانشگاه تهران، سازمان محيط زيست و… فرستادم، هيچکس به من نگفت عمو! خرت به چند من؟!
کوير گردي
من از جوانهايي که براي آفرود و تفريح به کوير ميروند خواهش ميکنم که برنامهريزيشده به کوير بروند؛ اول بهخاطر حفاظت از جان خودشان و بعد بهخاطر حفظ طبيعت. قطعاً جوانها بايد از رانندگي در کوير لذت ببرند؛ همانطور که من هم زمانيکه در پهنه کوير ميافتم، از رانندگي لذت ميبرم اما کوير را خراب نميکنم و طبيعت را شلوغ نميکنم. حيواناتي که در کوير زندگي ميکنند، حق حيات دارند و برعکس آنچيزي که ميگفتند کوير لوت عاري از حيات است، من اثبات کردم که تا اعماق کوير لوت، حيات وجود دارد .
نيمرو روي سنگ
ميگفتند که «گندم بريان» گرمترين نقطه کره زمين است که البته يک سال هم گرمترين نقطه زمين بود. من تا داخل گندم بريان رفتم، تخممرغ را روي سنگ نيمرو کردم، خوردم و فيلمش را هم ثبت کردم.
يک نفر جنگل را دوست دارد و يک نفر کوهستان را ميپسندد. همهجا هم زيباست.من به شخصه کوير را خيلي دوست دارم؛ گستردگي، عظمت، زيبايي، شبها و ستارههاي کوير باعث شدهاند که کوير حالت عجيبي داشته باشد
سمنان يک قاره است
دامغان هم کوير دارد، هم کوه دارد و هم جنگل دارد؛ در حاليکه همه اينها به يکديگر نزديک هستند. يا حتي سمنان. شما در سمنان با گرماي 50 درجه مواجه ميشويد اما زمانيکه 20 دقيقه رانندگي ميکنيد، دماي هوا به 20 درجه ميرسد. 20 دقيقه ديگر رانندگي ميکنيد و به جنگل ميرسيد و بعد از يک ساعت ميتوانيد به دريا برسيد. در کجاي دنيا چنين چيزي ميبينيد؟ اگر مردم کشورهاي ديگر بخواهند چنين مناظر طبيعي را ببينند بايد قاره عوض کنند اما ما ميتوانيم همه اين مناظر را در سمنان ببينيم.
شکار ممنوع:
من شکارچي بودم اما 15 سالي است که به شکار نميروم. عليرغم اينکه خودم شکارچي بودم و با شکار موافقم اما به شدت طرفدار اين هستم که شکار براي 5 سال ممنوع شود. البته بايد فروش 400 پروانه در سال ادامه پيدا کند و راهي پيدا کنيم که از کشتار حيوانات جلوگيري شود.
من کار و زندگيام از يکديگر جدا نيست. همه از ميپرسند چه زماني وقت ميکني به خودت برسي؟ من ميگويم که تفريح من، کار من است و کار من تفريح من است؛ زندگي من، کارم است و کارم زندگي من است. متأسفانه همسرم فوت کرده اما تا زماني که زنده بود، با من همراهي ميکرد.
از آش شله قلمکار تا فسنجون
اصلاً. همه غذاها را راحت ميخورم اما بعضي را به بعضي ديگر ترجيح ميدهم. قورمه سبزي و فسنجان را خيلي دوست دارم. دنده کباب را هم خيلي دوست دارم اما نه بيشتر از يک بار در هفته. آشپز درجه يک هستم. آش شله قلمکار شيرازي درست ميکنم که کار هر آشپزي نيست اما 48 ساعت براي آن زمان ميگذارم.
خشم درياچه اروميه:
درياچهي اروميه دهها سال صبر کرد و ديد که آبهايش را بردند و با آن باغ سيب درست کردند و چه سيبهاي درشتي هم به دست آوردند. حالا صبرش دارد تمام ميشود و ميگويد شما آدمها به من آب نداديد. من اين آب باقيمانده را در اختيار آفتاب ميگذارم و تبديل ميشوم به نمک. بعد باد را که با من دوست است خبر ميکنم و نمک ها را مينشانم روي همان سيبهاي درشت و همهي اين باغ هايتان را نابود ميکنم.سيستان زماني انبار غلهي ايران بود و بعد از اينکه هامونها خشک شدند واردکنندهي گندم شد.