داستان تخیلاتی - زمین تنهائی ( به مناسبت روز درختکاری )
زمین پس از به وجود آمدن تنها بود . تصمیم گرفت به دوردست ها برود شاید بتواند دوستی پیدا کند . روزهای زیادی در راه بود که ناگهان به شیء نورانی برخورد . زمین رو به این شیء نورانی کرد و گفت : سلام ای روشن کننده ! شیء نورانی جواب داد : سلام ! تو کیستی ؟ زمین جواب داد : من زمین هستم که می توانم هر جا که دوست دارم بروم می خواهم دوستی پیدا کنم تو که هستی ؟ شیء نورانی گفت : من خورشید تابان هستم که می توانم گرما به اطراف ببخشم . من می توانم دوست خوبی برای تو باشم . زمین خوشحال شد و تصمیم گرفت که کنار خورشید تابان بماند . روزها گذشتند تا اینکه یک روز زمین و خورشید در کهکشان چشمشان به دانه ای کوچک افتاد. آنها با تعجب به دانه گفتند : تو چرا تنهایی و به کجا میروی : دانه گفت : من سالهاست که در کهکشان تنها هستم ولی دوستی پیدا نکردم که در کنارش بمانم . اگر کسی به من پناه دهد من سرسبزی را به او هدیه خواهم داد . زمین خوشحال شد و گفت : ای دانه کوچک ! من تو را می پذیرم . تو می توانی برای خودت خانه ای داشته باشی و در کنار تخته سنگ ها جایی داشته باشی . دانه خوشحال شد و به روی زمین فرود آمد . سالها گذشت که روزی از روزها زمین میهمانی دیگر را در خود جای داد و آن آب بود . زمین , خورشید , دانه و آب دوستان خوبی شدند تا اینکه .......... دوستی دیگر به جمع آنها اضافه شد و آن انسان بود. ابتدا انسان به زمین احترام می گذاشت و از اینکه زمین به او پناه داده بود خدا را شکرگذار بود. زمین پس از سالهایی طولانی و به لطف خورشید , دانه و آب سرسبز شده بود . آب به رود و رود به دریا و دریا به اقیانوس تبدیل شد ولی .............. انسان طمع کرد و کم کم برای آرامش بیشتر خودش شروع به قطع کردن درختان کرد و .. زمین دچار مشکل شد . حالا تکان های شدید زمین باعث شده بود رودها پخش شوند و خورشید بیشتر می تابید تا باران ببارد و رودها دوباره پر شود ولی خورشید حالش بد شده بود زیرا از خستگی و کار زیاد نظم درونی اش به هم ریخته بود . دانه پس از مدت ها تصمیم گرفت برای همیشه زمین را ترک کند زیرا دیگر مکان مناسبی برای زندگی کردن نبود . خورشید برای آرامش دادن به زمین به او نزدیک تر شده بود و این کار باعث بخار اقیانوس شده بود . بنابراین آب کم کم از بین رفت . انسان ها همه مردند. خورشید پس از مدتی برای همیشه از بین رفت و زمین دوباره تنها شد و تنهایی و تنهایی بدون هیچ دوستی .......................... زمین هم در کهکشان ناپدید شد ..
10 سال پیش
آره بخدا واقعا ما انسانها روی زمین اضافه ایم آخرش هم نابودش می کنیم
10 سال پیش
خیلی زیبا توصیف کردی . ای کاش ما انسانها تحت تاثیر قرار بگیریم!!!!!!!!!